Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران 

ماتریالیسم تاریخی و نظریه «از خود بیگانگی انسان» 7
طبقه ی انقلابی و ساخت - فرایندهای اقتصادی - سیاسی حاکم


1- نظریه پردازان دیدگاه «انسان باور» تفاسیر گوناگونی از این دیدگاه ارائه میدهند. یکی از این تفاسیر همانا برجسته کردن بیش از حد نقش انسان نسبت به فرایندهای قانونمند ساخت های اقتصادی- اجتماعی و سیاسی - فرهنگی مشخص تاریخی است. این تفاسیر که بویژه به مقاله مارکس به نام   نقد دیالکتیک هگل درکتاب دفترهای اقتصادی- فلسفی ارجاع میدهند، با بزرگ نمایی کردن نقش انسان، وجه اختیار، توانایی و آزادی انسان را از حدود شناخت قوانین و ضرورتها و تغییر ساخت های معین و فرا رویاندن نظام های نوین بالاتر میبرند و آنرا مطلق میکنند. گویی انسان میتواند از دل ساختارها ی عینی( و در واقع از دل وضعیت اجتماعی- تاریخی عینی خودش و تمامی خصوصیات معنوی تاریخی اش) چیزی بیرون بکشد که  بطور عینی و بگونه ای جنینی در آنها نهفته نباشد.
بدینسان شناخت و آزادی از یگانگی مشخص با عینیت و ضرورت خارج شده و بدرجه ای صاحب نقش میگردند که مادیت، عینیت، ضرورت، جبر و قوانین تکوین نقض گردیده و ماتریالیسم ملغی میگردد. بنا بر این در این دیدگاه نه ماتریالیسم پا برجا میماند و نه دیالکتیک که به وحدت مشخص و تاریخی شناخت عقلایی و مادیت (یا ذهن و عین) و آزادی و ضرورت پای بند است.
در مورد این مسئله به چند نکته جانبی باید توجه ویژه کرد:
یکم:  گرچه مارکسیسم بطور کلی ساخت های بوجود آمده از نظر تاریخی را ساخت های اشتراکی نخستین، برده داری، فئودالی، سرمایه دار ی و سوسیالیسم میداند و درمجموع  گونه ای «توالی» تاریخی را- از لحاظ مقدم و موخر بودن- در طی شدن این ساختارها میپذیرد، اما این توالی تاریخی را یک طرح خشک و منجمد نمی بیند.
به عبارتی، گر چه ممکن نیست مثلا نظام اشتراکی نخستین پس از برده داری بیاید و یا برده داری پس از فئودالی یا برده داری و فئودالی  پس از سرمایه داری ؛ یعنی گونه ای توالی تکاملی  در طی شدن این نظام ها وجود دارد (و ضمنا این توالی تکاملی به این معناست که برگشت به نظام های پیشین  گر چه گاه بطور نسبی رخ میدهد اما در مجموع ممکن نیست یعنی از نظام سرمایه داری نمیتوان به برده داری برگشت و هاکذا ...) اما تمامی این پذیرش به این معنا نیز نیست که هر جامعه معین باید از یک توالی تاریخی از پیش تعین شده عبور کند.
این نکته به این معناست که تحت شرایط مشخص تاریخی جهانی میتوان از نظامی عقب مانده بدون طی کردن مدارج تاریخی به نظامی پیشرفته جهش کرد . میتوان نظام  قبیله ای موجودی را به نظام سرمایه داری تبدیل کرد و یا از یک نظام فئودالی به یک نظام سوسیالیستی رسید. همه چیز در این خصوص بستگی به شرایط مشخص و ترکیب و همگونی مشخص اجزاء در یک ساخت معین و روابط ویژه این ساخت با ساختهای دیگر موجود پیرامون آن دارد:
« یگانه علت این است که همگونی اضداد تنها تحت شرایط معین لازم امکان پذیر است. بدون این شرایط معین لازم هیچ همگونی نمی تواند وجود داشته باشد . چرا انقلاب بورژوا - دمکراتیک فوریه ۱۹۱۷ روسیه مستقیماً به انقلاب پرولتاریائی - سوسیالیستی اکتبر همان سال پیوست، ولی انقلاب بورژوایی فرانسه مستقیماً به انقلاب سوسیالیستی نینجامید و کمون پاریس (۱۸۷۱) به شکست منتهی شد؟ چرا مغولستان و آسیای مرکزی با نظام ایلاتی خود بدون واسطه به سوسیالیسم پیوستند؟ چرا انقلاب چین می تواند از راه سرمایه داری چشم بپوشد و مستقیماً - بدون اینکه راه تاریخی قدیمی کشورهای غربی را بپیماید و بدون گذار از مرحله دیکتاتوری بورژوازی - به سوسیالیسم برود؟ یگانه علت شرایط مشخص زمان است. چنانچه شرایط معین لازم فراهم باشد ، در پروسه تکامل یک شیء یا پدیده تضادهای معینی پدید می آیند و به علاوه اضداد موجود در این تضادها به هم وابسته و به یکدیگر بدل می شوند. در غیر این صورت هیچ یک از اینها ممکن نمی گردید . » ( مائو، درباره تضاد، بخش همگونی و مبارزه اضداد).(1)
 به بیانی دیگر، گاه میتوان «یک شبه، ره صد ساله را پیمود» بشرط آنکه  امکانات عینی صد سال دیگر در همان فرایند پیشین(و یا عوامل معین خارجی که با آن فرایند تشکیل یک تضاد را میدهند) و بر این منوال درهمان یک شب نهفته و فشرده باشد و«یک شب» و «صد سال» بطور واقعی با هم همگونی عینی یافته باشند و بتوانند به یکدیگر تبدیل شوند.
دوم اینکه طبقات انقلابی در هر ساخت اقتصادی، هم معلول یک ساخت معین اقتصادی هستند و هم نیروی محرک و بر پا کننده یک ساخت نوین اقتصادی. یعنی طبقات انقلابی سر خود و به مثابه تکامل صرف اندیشه افراد یا گروههای اجتماعی پدید نمیآیند، بلکه ریشه های موجودیت عینی خود را در ساخت اقتصادی دارند  و درعین حال طبقات انقلابی که خود محصول ساخت معینی هستند میتوانند بر بستر مبارزه طبقاتی دست به تغییرساخت موجود بزنند و به عنوان نیروی محرک ایجاد ساخت نوینی عمل میکنند.
از سوی دیگر در حالیکه طبقات انقلابی، در خرد کردن و درهم شکستن ساخت اقتصادی- سیاسی کهنه و فرارویاندن ساخت اقتصادی- سیاسی نوین آزادی عمل دارند، اما این گونه نیست که میتوانند آنچه دلشان میخواهد ایجاد کنند. این آزادی عمل حد و مرز دارد، یعنی تا جایی میتواند پیش رود که مجموع  امکانات عینی ساخت اقتصادی موجود اجازه دهد. ایجاد دگرگونی نوین بر مبنای یک غایت از پیش تعیین شده و یا تجویز شده پیشینی نیست بلکه بر مبنای تحلیل مشخص از شرایط مشخص و امکانات درون شیء یا پدیده دریک پروسه معین صورت عمل بخود میگیرد.  مثلا نه هیچ طبقه ای میتواند یک نظام تولیدی معین را به 1000 سال پیش از این برگرداند، و نه میتواند آن را به درجه ای به پیش ببرد که امکان عینی آن درونش وجود نداشته باشد و مثلا در صد سال دیگر موجود باشد. بدینسان آفریندن ساخت نوین محصول دو فرایند آگاهی(یا آزادی ) و اجبار(یا ضرورت) است.
همچنین هرگاه یک طبقه انقلابی دست به عمل انقلابی مییزند، شرایط موجودیت خود و دیگر وجوه جامعه را دگرگون میکند و خود را در وضعیت و شرایط نوینی، قرار میدهد. برای مثال طبقه کارگر زمانی که آزادانه دست به عمل دگرگونی نظام سرمایه داری میزند و آن را به نظام سوسیالیستی تبدیل میکند، خواه ناخواه ضرورت و قوانین نظام سرمایه داری را ملغی میکند، اما به نوبه خود قوانین و ضرورتهای عینی نظام سوسیالیستی را میآفریند؛ اینها از یکسو  مهر و نشان روابط تولید گذشته را دارند و از سوی دیگر روابط تولیدی نوینی هستند که با توجه به رسوخ عمل آگاهانه انسان در آنها مهر و نشان چنین آگاهی و چنین عملی را در خود جذب کرده  اند.
بنابراین این تغییرات صرفا تبدیل عینیت خشک یک ساخت، به عینیت خشک ساخت دیگر و بر این مبنا اسارت طبقات انقلابی در ساخت های متحرک فعال مایشاء نیستند. برانقلاب سوسیالیستی در روسیه و برپایی روابط سوسیالیستی نوین، نه تنها مهر و نشان درجه رشد اقتصادی و امکانات تغییر و تحول این رشد رقم شده بود بلکه همچنین مهر و نشان و درجه آگاهی طبقه کارگر روس ترسیم شد و بر انقلاب سوسیالیستی در چین و بر پایی روابط سوسیالیستی در چین، به همراه امکانات عینی تغییر، مهر و نشان درجه اگاهی طبقه کارگر چین. طبقه کارگر روسیه آگاهی خود را در دل روابط سوسیالیستی نوین رسوخ داد و طبقه کارگر چین درجه اگاهی خود را.
2-  پس طبقات انقلابی مختار و آزادند  به دو معنا: 
نخست به معنای اینکه قوانین و ضرورتهای معینی را شناخته و بر مبنای شناخت علمی،«آگاهانه» و «داوطلبانه»  دست به عمل انقلابی  زده و شرایط پیشین را به شرایطی نوین متحول میکنند؛ و دوم به این معنا  که با این عمل خود در تاریخ، شرایط اقتصادی - سیاسی و فرهنگی نوین و قوانین و ضرورتها ی تازه ای را میآفریند. 
بر این مبنا، ذهنیت، اندیشه، تفکر، تئوری انقلابی و فعالیت انقلابی میتواند بر عینیت موجود اثر گذارد و آنرا متحول کند؛ اما این تاثیر گذاری و متحول کردن  حد و مرز دارد و چنانچه هر اندازه  باشد و جهش آن نسبت به وجوه پیشین هر درجه که بزرگتر باشد نمیتواند از آن چارچوب و محدوده ای که شرایط  و امکانات عینی پیشین اجازه  میدهد، فراتر رود. یعنی نمیتوان دلخواه و اراده گرایانه  تحولی را به واقعیت تحمیل کرد، هنگامیکه که امکانات واقعی چنین تحولی در بطن آن نهفته نباشد؛ چنین تحولی برای تکامل آن به ضرورت تبدیل نشده باشد و وجوه عینی بطور واقعی با یکدیگر همگون نشده باشند:
« وقتی که ما از همگونی اضداد تحت شرایط معین سخن می گوییم ، منظورمان اضداد واقعی و مشخص و تبدیل واقعی و مشخص آنها به یکدیگر است... و دیالکتیک مارکسیستی انعکاس علمی همگونی را در تبدیلات واقعی به دست می دهد . »(مائو، همان کتاب،همان بخش).
چنین است نقش انسان ، چنین است نقش طبقات انقلابی ، چنین است آزادی درعمل، در فهم و دریافت ضرورتها و در عین حال دگرگون کردن آنها با عمل انقلابی. چنین است آفرینش عینی و ذهنی جهان نوین از دل جهان کهنه .
3- به بحث خود در باره «انسان باوران» برگردیم: انسان باوران زیر نام همه چیزانسان است ، انسان و تمایلات و خواسته های او و کلا ذهنیت یا «ایده» های او را«مطلق» کرده آن را فراتر از واقعیت عینی و قوانین و ضرورتهای واقعی تکامل آن میبرند. بدینسان «مطلق» یعنی واقعیت عینی و جهان خارجی مستقل از انسان و به همراه آن ماتریالیسم نقض گردیده و ایده آلیسم یعنی «مطلق انسان است» و در نهایت «مطلق ذهنیت است» جایگزین میگردد.
در واقع چنین دیدگاهی برای این اتخاذ نمیگردد که به نقش انسان، ذهنیت، شعور، تمایلات و اراده  و در یک کلام شنخت و عمل انسان ارجی در خور گذارد و باصطلاح با تفاسیر مکانیکی و جبرگرا از مارکسیسم یا  دیدگاه شعور«انسان اسیر وجود» اجتماعی و یا «انسان- اسیر ساختارها »  به مقابله برخیزد ( دیالکتیک ماتریالیستی  خود، پاد زهر این گونه اشتباهات و انحرافات است)  بلکه برای این اتخاذ میگرد د تا چیزی بنام قانون و ضرورت نفی گردد؛ تا قوانین واقعی و ضرورتهای عینی تکامل مناسبات سرمایه داری به مناسبات سوسیالیستی و کمونیستی نفی گردد؛ و طبقه انقلابی کارگر از هر گونه اقدامی در راستای آنها خودداری کرده و از تحقق ضرورت و قانون عینی انقلاب قهری وبر پا کردن دیکتاتوری پرولتاریا، اجتناب کند.
در نتیجه  دیدگاه انسان باورانه با واسطه برجسته کردن نقش انسان عام یا  نقش فعال انسان بطورعام،  چون در واقعیت عینی چنین انسان عامی وجود ندارد، دو پاره شده، به ضد خویش یعنی بر ضد یگانگی پیشین خویش تبدیل میشود. یعنی به «باورنکردن» انسانی خاص -  طبقه انقلابی کارگر- و «باورکردن» انسانی خاص- طبقه ضد انقلابی بورژوا-  تبدیل میشود و طبقه انقلابی را از هرگونه فعالیت انقلابی بر حذر داشته و به «انسان»های این طبقه «انفعال» و سر فرود آوردن در مقابل عینیت موجود یا ساختار اقتصادی سرمایه داری و شعور و خواستهای «انسان» های مدافع چنین ساختاری، یعنی طبقه سرمایه دار توصیه میکند. چنین است ذات این تفکر رفرمیستی.                                              

                             
م- دامون           اسفند 89

یادداشتها
1- گرچه سخن مائو در بسیاری موارد راست درمیآید اما در مورد نظام ها، بویژه سوسیالیستی حداقل تا کنون چندان راست در نیامده است. برگشتهای موجود دراین نظام ها گرچه نتوانسته جوامع بعضا سوسیالیستی را مثلا به نظام قبیله ای یا فئودالی سابق برگرداند اما با برگشت به نظام سرمایه داری، گویی تا حدودی آن توالی تاریخی خود را اگرچه نه به گونه ای سر راست و مستقیم بلکه به گونه ای پیچیده وغیرمستقیم، حداقل در دور اول قدرت گیری  طبقه کارگر تحمیل کرده است و تا حدودی «توالی» یا ترتیب انتقام خود را از«جهش» گرفته است. میتوان این را تا حدود معینی مشکلات تبدیل نظام های اقتصادهای عقب مانده به پیشرفته در کشورهای عقب افتاده دانست. تا حدودی به نقش امپریالیستها بر میگردد و تا حدودی تجارب طبقه کارگر در قدرت.  البته این بدان معنا نیست که این تحمیل همواره وجود خواهد داشت. مسیر تکامل پر پیچ و خم و جهش گون است . تحت شرایط مساعد جهانی، پیشرفتها عظیم خواهد بود و هرگونه برگشت کلی (و نه جزیی) به احتمال  ناممکن خواهد شد.